جدول جو
جدول جو

معنی رود لار - جستجوی لغت در جدول جو

رود لار
رود لار نام رودی به شمال شرقی تهران که از کوه مرتفعکلون بسته واقع در شمال ناحیۀ لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک جاری است و دارای چشمه های متعدد مانند سفید آب و ملک چشمه و چهل چشمه است و پس از طی درّۀ لار به مازندران میرود، (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودبار
تصویر رودبار
رودخانه، نهر بزرگ، جایی که در آن چند نهر و رود جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند نهر یا رود جاری باشد، رودبار
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
رودباری است مر ثقیف را، کوهی به طائف که اعلای آن ثقیف و اسفل آن نصیر بن معاویه راست. (منتهی الارب). کوهی به طائف و پیغمبر اکرم هنگام مراجعت از حنین بدانجا آمد و امر داد که حصار مالک بن عوف قائد غطفان را در حضور وی ویران سازند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه، منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنۀ آن 245 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیه های بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند، (از معجم البلدان)
نهری است شیرین و گوارا از چشمۀ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمۀ رودبار نیز گویند، (فارسنامۀ ناصری)
موضعی است در دروازۀ طابران در طوس، (از معجم البلدان)
دیهی است از دیه های بغداد، (از معجم البلدان)
موضعی است از مرو شاهجان، (از معجم البلدان)
محله ای است به همدان، (از معجم البلدان)
ناحیه ای است از بلخ، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رود خانه بسیار جاری باشد، (برهان قاطع)، جایی که رودهای بسیار دارد، (فرهنگ نظام) (از آنندراج)، جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد، (ناظم الاطباء)، رودخانه های بزرگ، (برهان قاطع)، رود خانه بزرگ و نهر عظیم، (ناظم الاطباء) :
بدو گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار،
ابوشکور،
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار،
فردوسی،
از آن سوکواران پرهیزگار
بیامد یکی تا لب رودبار،
فردوسی،
ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار،
منوچهری،
فروماند آنجا دلش شرمسار
که گردد برهنه در آن رودبار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز بس رودخیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار،
نظامی،
شب و روز بر طرف آن رودبار
دواسبه همی راند، بر کوه و غار،
نظامی،
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار،
نظامی،
یکی دیدم از عرصۀ رودبار
که پیش آمدم بر پلنگی سوار،
سعدی (بوستان)،
، لب آب، (شرفنامۀ منیری)، ساحل رودخانه، کنار رود:
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار،
فردوسی،
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار،
فردوسی،
، جدولهای آب، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: اسفیدرودبار، اله رودبار، باب رودبار، ارفه رودبار، ارمک رودبار، پشت رودبار، نورودبار، چهارده رودبار، خوش رودبار، دوله رودبار، دیلم رودبار، رسوم رودبار، سوادرودبار، سیاه رودبار، شش رودبار، فیلده رودبار، کته رودبار، کچه رودبار، کردرودبار، کردشاه رودبار، کلارودبار، گته رودبار، لپه رودبار، لندرودبار، میدان رودبار باقلی پزان
لغت نامه دهخدا
این کلمه در بیت ذیل از نظام قاری آمده است اما معنی آن روشن نیست شاید نام نوعی پارچه باشد:
آنکه خیاط برد پارچه از رو وارش
پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش،
نظام قاری (دیوان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نجار. چوب تراش. (ناظم الاطباء). درودگر. درگر. و رجوع به درودگر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از دهستانهای بخش اردکان از شهرستان شیراز است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال به دهستان کمهر و کاکان و از سه طرف دیگر بدهستان حومه اردکان محدود است. این دهستان در شمال غربی بخش و در کوهستان قرار دارد، و در شمال آن ارتفاعات کمهر و کاکان و در جنوبش کوه برم فیروز واقع شده است. هوای آن معتدل و مایل به سردی است وآب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد تأمین میگردد. محصولات عمده اش عبارتست از غلات و حبوب و میوه و لبنیات، وشغل اهالی زراعت و باغبانی و گله داری است. این دهستان از 8 آبادی و مزرعه تشکیل یافته است و سکنۀ آن در حدود 450 تن، و دیه های مهم آن عبارتند از تنگ سرخ و برد زرد. قسمتی از طوایف بویراحمدی علیا در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است کوچک از دهستان طیبی گرمسیر ازبخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9هزارگزی غرب لنده مرکز دهستان و 76هزارگزی راه شوسۀ بهبهان. سکنۀ آن 50 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند:
علی عالی اعلا که چوب حاجب او
سر ینال و تکین را بروز بار شکست.
سنایی (از آنندراج).
روز بار تو سود کرد جهان
تا جهان است روز بار تو باد.
؟
لغت نامه دهخدا
(صَ/ صِ)
رودباری است به حجاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان زهان بخش قاین از شهرستان بیرجند واقع در 97هزارگزی جنوب شرقی قاین و در سر راه اتومبیل رو قاین به شاهرخت. منطقۀ کوهستانی است و هوایی گرم دارد. سکنۀ آن 41 تن است و آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رودباری است به حجاز و بالای آن دو قریه است، جبله و ستاره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رود رود ارس، آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است. طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ص 212). جغرافیون عرب، ارس را الرّس (رس ّ) ضبط کرده اند و بعقیدۀ بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است. آنرا در قدیم اراسک و یونانیان آراکس مینامیدند. نام رودی بزرگ است که از کوههای ارزن الروم آید و بر صحرای نخجوان و از آنجا به ارّان رود و بچندین بخش گردد و بر بیشتر مزارع آن ولایت رسد و اندکی که باقی ماند به رود کر پیوندد و هر دو بدریای آبسکون که قلزم نیز میخوانند منتهی شود. (صحاح الفرس). رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران میگذرد. (برهان). ارس، اسم رودی است که از کوههای قالیقلا خارج میشود در محلی که طول آن شصت و هفت و عرض چهل و یک و از اردبیل میگذرد و طول آن هفتاد و سه و عرض سی و نه و نصف است و بعد به اراضی ورثان می گذرد و سپس در نزدیکی بحر خزر به نهر کر متصل می شود و متحداً بدریای خزر ریزند. (تقویم البلدان از مرآت). رود ارس از ارمینیه خارج شود و از ورثان گذشته از پشت مغان و نهر کر گردیده بدریای طبرستان ریزد. (ابن حوقل). ارس که مورخین یونانی آنرا آراکس مینامیده اند از رودهای عظیم آسیاست. سرچشمۀ این رود در جبال ارمینیهالکبری است. جریانش از مغرب بمشرق و رودخانه های آرپه چای و آق چای و قراسو داخل این رود میشود و ازجنوب بادکوبه ببحر خزر میریزد. این رود عظیم و جریانش تند است اما چندان عمق ندارد. در قدیم هر چه خواسته بودند بر روی آن پلی استوار کنند ممکن نشده بود، یعنی هر چه ساخته بودند بجهت طغیان آب در فصل بهار خراب شده. هنوز آثار خرابی اغلب از آن پلها باقی است. و مؤلف مرآت البلدان گوید: من خود در شعبان هزار و دویست و هشتاد که بمأموریت اقامت پاریس میرفتم، از جلفا از روی ارس گذشتم. چون اوایل زمستان بود آب رودخانه قسمی منجمد بود که از روی یخ عبور کردم. در مراجعت در شعبان هزار و دویست و هشتاد و سه که اواخر پائیز بود آب یخ نکرده بود با کرجی عبور کردم. (مرآت البلدان). رود ارس (آراکس قدیم) تقریباً به طول هشتصدهزار گز از کوه هزار برکه در جنوب ارزروم سرچشمه گرفته از حوالی دوالو تا قره دونی در سرحد ایران جاری میباشد و پس از آن از خاک مغان داخل قراباغ قفقازیه شده و در جسر جواد، رود کر یا کوروش که از تفلیس می آید به آن ملحق گردیده بعد بجنوب شرقی منحرف. و در سالیان دو شعبه شده یکی در شمال خلیج قزل آقاج وارد بحر خزر میشود و دیگری بخلیج مزبور میریزد. مجرای این رود که بین کوه های قراداغ و قراباغ جاری است بسیار باریک و درۀ آن هولناک و جریانش سریع است و از ساحل یمین و یسار شعبات متعددی ضمیمۀ آن میشود. مهمترین رودهائی که از قفقازیه به آن ملحق میگردد عبارت است از:آرپا و رود نخجوان و رود آقرا که نزدیک پل خداآفرین به ارس متصل میشود. رودهای واردۀ به ارس در ایران از این قرار است: اول رود ماکو یا زنگمار که سرچشمۀآن در بایزید ترکیه است و اراضی ماکو را مشروب کرده در شمال غربی نخجوان به ارس متصل میشود. دوم آق چای (سفیدرود) که دارای دو شعبه است: یکی موسوم به قتورچای که از خوی میگذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای وصل میشود و در ماری کند شعبه اصلی آق چای که از جنوب چالدران میگذرد به آنها ملحق گردیده، در مغرب جلفا به ارس وارد میشود، در شرق آق چای خط آهن جلفا به تبریز از روی ارس عبور میکند. سوم رودهای کوچک مانند گوگ گنبد و غیره از قراداغ سرچشمه گرفته به ارس میریزد. چهارم اندرآب که دارای دو شعبه است یکی از اهر و دیگری از اردبیل جاری و سرچشمۀ رود اردبیل از کوه سبلان و سرچشمۀ اهر از جنوب کوه های قراداغ است. رود ارس از آرتاکزاستا (به ارتفاع 790 گز محل اتصالش با رود کوروش 12 گز دارای یک نشیب 778 گزی است در صورتی که طول آن پانصد هزار گز است. این نشیب بطریق ذیل تقسیم میشود: از اولین نقطۀ سرحدی تا جلفا که فاصله آن 150هزار گز است، 60 گز، از جلفا تا ابتدای دشت مغان که فاصله آن 200 هزار گز است، 540 گز، از ابتدای دشت مغان تا قلعۀ گوسفند (قویون) که فاصله اش 150 هزار گز است، 178 گز، از قلعۀ گوسفند تا کنار دریا که فاصله آن 100 گز است و ارس به کوروش ملحق میشود 38 گز. پس حد اعلای نشیب آن بین جلفا و کویر مغان در هر گزی 0/0027 است. در صورتی که در مغرب جلفا 0/0004 و در قسمت سفلی یعنی از کویر مغان به بعد 0/000864 است. (جغرافیای طبیعی تألیف کیهان صص 65-67) : شهرک باژگاه برلب رود ارس نهاده است. (حدود العالم).
ارس را در بیابان جوش باشد
بدریا چون رسد خاموش باشد.
نظامی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
درآورد کشتی به آب ارس
ز دریای لشکر ارس ماند پس.
هاتفی.
ارس شد ارس من از جستجویت.
لطفی.
و رجوع به حبط ج 2 ص 168 و 410 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 182 و 222و ایران باستان ص 692، 1387، 1474، 1689، 1908، 1918، 2268، 2284، 2368، 2370، 2371، 2374، 2376، 2459، 2593 و تاریخ مغول ص 120، 129، 137، 205، 206، 324 شود، بتک بردن چیزی. فرونشاندن به تک. ته نشین کردن. الحدیث فی وصف اهل النار: اذا طفت بهم النار ارسبتهم الاغلال، ای اذا رفعتهم و اظهرتهم حطتهم الاغلال بثقلها الی اسفلها. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه از شهرستان بوشهر واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی گناوه و در کنار رود خانه شور. منطقه ای است جلگه ای، و هوایی گرم مرطوب دارد و سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش غلات و خرمای دیمی، و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ده ارد لار، موضعی است بسیزده فرسخی میانۀ شمال و مغرب شهر لار، هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک ساختن. (منتهی الارب) ، در مشقت انداختن. (منتهی الارب). در مشقت افکندن، در چاه افکندن: ارداه فی البئر، درگذشتن ازسنّی از سنین عمر: اردی علی ستین، گذشت از شصت. (منتهی الارب) ، افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن، چنانکه گوسفندان کسی: اردت غنمه، بسیار شدند گوسپندان او. (منتهی الارب) ، برفتار ردی راندن اسب را. راندن برفتار ردی. (منتهی الارب) ، اعانت کردن. (منتهی الارب). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن. (زوزنی) ، افزودن بر: ارداء علی ماءه، افزود بر صد. (منتهی الارب) ، فروگذاشتن، چنانکه پرده را: ارداء الستر، یار کسی شدن. (منتهی الارب). یار شدن کسی را، آرام دادن. (منتهی الارب) ، تباه کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب). فاسد کردن، ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب) ، برقرارداشتن. ثابت کردن چیزی را، بگفت بر خود ثابت کردن چیزیرا. (منتهی الارب) ، کارهیچکاره کردن، بهیچکاره رسیدن. (منتهی الارب). بشی ٔ ردی رسیدن یعنی مصاب شدن به أمر بد
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چای. رودی است در آناطولی که از دهستان دمیرچی طاغ سرچشمه میگیرد و از ولایت سنجاق و صاروخان میگذرد آنگاه وارد خلیج چاندارلی میشود. این رود را در قدیم قایقوس می نامیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسۀ لار به لنگه، این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 1949 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات، خرما و سبزی، در آنجا یک باب دبستان وجود دارد، شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رودخانه و چشمه و زهاب بسیار باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، چه لاخ جای انبوهی و بسیاری چیزی است مانند دیولاخ و سنگلاخ، (آنندراج)، از: رود + لاخ (پسوند مکان) ترکیب یافته است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
نام آبی است بمدینه بروایتی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به رود دجله هم اطلاق شده و آن در اصل تیگر بوده که ایرانیها به مناسبت تندی به دجله می گفتند، در زبان فرنگی هم تیگر به دجله گویند از فارسی گرفته اند، (فرهنگ لغات شاهنامه)، آقای پیرنیا آرد: کنت کورث نوشته در آسیا رودی نیست که به تندی دجله باشد و برای استدلال به اسم دجله یعنی تیگر استناد کرده گوید که تیر را به زبان پارسی تیگریس گویند، (ایران باستان ج 2 ص 1372)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ایست بطول 375هزار گز در جنوب فرانسه، از کوه های ’لوزر’ سرچشمه گرفته نواحی ’میلو’، ’البی’، ’گایاک’، ’مونتوبان’ و ’مواساک’ را مشروب می سازد و سپس وارد رود ’گارون’ میشود، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تارن نام نهری است در فرانسه که در کوه لوزره سرچشمه گرفته بجانب جنوب جاری میشود و داخل ایالت اویرون گردد، و از بین قصبات میلو، آلبی، غایاق، یلموز، مونتوبان و موآساق گذشته مسافت 350هزارگزی را طی می کند، و آنگاه از ساحل راست وارد نهر غارونه میشود و ضمناً از طرف راست با نهر آویرون و از سوی چپ به سه نهر ’دوربیه’، ’دوردو’ و ’رانسه’ می پیوندد
لغت نامه دهخدا
تاجو نام بزرگترین رود شبه جزیره ایبریا یعنی دوکشور اسپانیول و پرتقال است، از کوه سیرافلیپوی واقع درطرف شمال شرقی اسپانیا سرچشمه گرفته، اول بشمال غربی و بعد بجنوب غربی و بالاخره بسمت مغرب روان شود و آنگاه از طرف سفلی لیسبون وارد اقیانوس اطلس میگردد، و طول مجرایش به 760 هزار گز میرسد و 560 گز آن در خاک اسپانیا واقع است و شعبی دارد، از طرف راست انهار: گالو، تایونه، چارانه، وادی الرمل، البرکه، تیتار، و آلاکون از طرف چپ: وادی ایله آلگودور، و سالون، در خاک پرتقال از راست: پونسول اوقره زه، وزرزه و ازطرف چپ دو نهر ’زاتارس’ و ’کالکه’ نزدیک بمصبی، برود تاج وارد گردد، شعرای اسپانیول وادی تاج را با اشعار دلاویز خود بسیار ستوده اند ولی با این وصف اکثر نقاط آن سنگلاخ و بیابان است، در سواحل این رود بلادو قصبات بسیار واقع است که عمده آنها از این قرار است: آرانیوئز تالاویره، دلارینه، بوئنته، دل آرزو، بیسپو، القنطره و در پرتقال بلاد و قصبات: ویلاولها آبرانتس، شنتریم و لیسبون، در میاه این رود مقداری ریزۀ زریافت شود، و مصبش وسیع و دلکش و باندازۀ خلیجی پهناورو شبیه به بغاز استانبول میباشد و تاقصبۀ آبرانتس برای سیرسفائن صلاحیت دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود لاخ
تصویر رود لاخ
جایی که در آن چند رود جاری باشد رودبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح دار
تصویر روح دار
جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد یار
تصویر رسد یار
رئیس یک رسد پیشاهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود بار
تصویر رود بار
جایی که در آن چند رود جاری باشد، رودخانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
حربه آتشین دستی کوتاه و خودکار که بدان چند تیر در کنند بدون آنکه پس از هر بار آن را پر کنند ششلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند رود جاری باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
ساحل رود، کنار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش کار
تصویر روش کار
نحوه کار
فرهنگ واژه فارسی سره